این کلمه در صفت ارم درقرآن کریم آمده است. ذات العماد یعنی صاحب ستونها یاصاحب بناهای بلند. (غیاث از منتخب). و بعضی گفته اندذات العماد لقب دمشق است و صاحب المرصع گوید: ذات العماد دمشق است و نیز گفته اند، نام امتی از امم سالفه است که قبیلۀ عاد نیز از آن امت است و ارم قبیله ای است از قوم عاد. و ارادوا بذات العماد ذات الطول و القوه و البطش. و نیز در معنی آن چیزهای دیگر گفته اند - انتهی. و رجوع به ارم ذات العماد شود. قوله: الم ترکیف فعل ربﱡک بعاد ارم ذات العماد. (قرآن 6/89 و 7) ، ای البناء الرفیع. نقل انّهم کانوا ینحتون العمد من الجبال فیجعلون طول العمد مثل طول الجبل الذی یسلخون من اسفله الی اعلاه ثم ینقلون تلک العمد فینصبونها ثم یبنون القصور فوقها فسمیّت ذات العماد و قیل اهل عمد لانّهم کانوا بدوییّن اهل خیام. قال الشیخ ابوعلی رحمه الله اختلفوا فی ارم ذات العماد علی اقوال: احدها، انّه اسم قبیله قال ابوعبیده و هم عادان فالاولی هی ارم و هی التی قال الله تعالی فیهم انّه هلک عاداً الاولی. و قیل هم جدّ عاد و هو عادبن عوض بن آدم بن سام بن نوح نسب عاد الیه و قیل ارم قبیله من قوم عاد کان فیهم الملک. و ثانیها ان ّ ارم اسم بلد ثم ّ قیل هو دمشق و قیل هی المدینه الاسکندریه و قیل هی مدینه بناها عادبن شداد فلما اتمها و اراد ان یدخلها اهلکه الله بصیحه نزلت من السماء. و ثالثها انّه لیس بقبیله و لا بلد بل هو لقب لعاد و کان عاد یعرف به وروی عن الحسن انّه قراء بعاد ارم علی الاضافه و قال هو اسم آخر لعاد و کان له اسمان - انتهی. رجوع به ارم ذات العماد شود
این کلمه در صفت ارم درقرآن کریم آمده است. ذات العماد یعنی صاحب ستونها یاصاحب بناهای بلند. (غیاث از منتخب). و بعضی گفته اندذات العماد لقب دمشق است و صاحب المرصع گوید: ذات العماد دمشق است و نیز گفته اند، نام امتی از امم سالفه است که قبیلۀ عاد نیز از آن امت است و ارم قبیله ای است از قوم عاد. و ارادوا بذات العماد ذات الطول و القوه و البطش. و نیز در معنی آن چیزهای دیگر گفته اند - انتهی. و رجوع به ارم ذات العماد شود. قوله: الم ترَکَیف َ فَعَل رَبﱡک بعاد اِرَم َ ذات ِالعماد. (قرآن 6/89 و 7) ، ای البناء الرفیع. نقل انّهم کانوا ینحتون العمدَ من الجبال فیجعلون طول العمد مثل طول الجبل َ الذی یسلخون من اسفله الی اعلاه ثم یَنْقُلون تلک العمدَ فینصبونها ثم یبنون القصور فوقها فسمیّت ذات العماد و قیل اهل عمد لانّهم کانوا بدوییّن اهل خیام. قال الشیخ ابوعلی رحمه الله اختلفوا فی ارم ذات العماد علی اقوال: احدها، انّه اسم قبیله قال ابوعبیده و هم عادان فالاولی هی ارم و هی التی قال الله تعالی فیهم انّه هلک عاداً الاولی. و قیل هم جدّ عاد و هو عادبن عوض بن آدم بن سام بن نوح نسب عاد الیه و قیل ارم قبیله من قوم عاد کان فیهم الملک. و ثانیها ان ّ ارم اسم بلد ثم ّ قیل هو دمشق و قیل هی المدینه الاسکندریه و قیل هی مدینه بناها عادبن شداد فلما اتمها و اراد ان یدخلها اهلکه الله بصیحه نزلت من السماء. و ثالثها انّه لیس بقبیله و لا بلد بل هو لقب لعاد و کان عاد یعرف به وروی عن الحسن انّه قراء بعاد ارم علی الاضافه و قال هو اسم ُ آخر لعاد و کان له اسمان - انتهی. رجوع به ارم ذات العماد شود
دمشق یا اسکندریه و یا موضعی بفارس. (منتهی الأرب). و آن ارم عاد است گاه غیر مضاف و گاه مضاف آید چنانکه در قرآن مجید آمده ((الم تر کیف فعل ربک بعاد، ارم ذات العماد)). (قرآن 7/89). بعضی گویند سرزمینی بود که مندرس گردیدو شناخته نیست و برخی گویند اسکندریه است و اکثر آنرا دمشق دانند. شبیب بن یزید بن النعمان بن بشر راست: لولا التی علقتنی من علائقها لم تمس لی ارم ٌ دارا ولا وطنا. گفته اند مراد او دمشق است و بحتری نیز همان را خواسته است: الیک رحلنا العیس من ارض بابل یجور بها سمت الدّبور و یهتدی فکم جزعت من وهده بعد وهده و کم قطعت من فدفد بعد فدفد طبلنک من ام ّالعراق نوازعاً بنا و قصورالشام منک بمرصد الی ارم ذات العماد و انها لموضع قصدی موجفاً و تعمّدی. زمخشری گوید ارم بلادی است که اسکندریه در آن واقع است و دیگران گفته اند ((ارم ذات المعاد التی لم یخلق مثلها فی البلاد)) (قرآن 7/89) در یمن است بین حضرموت و صنعاء و آن بنای شدادبن عاد است و روایت شده که شدادبن عاد جباری بود و او چون نام بهشت شنود واز آنچه خدای تعالی در آن مؤمنان را مهیا کرده، ازکاخهای زرین و سیمین و نهرهای جاری و غرفه ها بالای غرفه ها آگاه شد، بزرگان دولت خویش را گفت من در زمین جائی همچون بهشت برگزینم. پس صد تن از کارگزاران و قهرمانان بدین کار گماشت و در فرمان هر یک از ایشان هزار تن از اعوان خود را قرار داد و بدیشان فرمود تا فلاتی در سرزمین یمن بجویند و جائی که خاک آن خوشتر باشد، برگزینند و ایشان را اموال بسیار داد و مختار کرد تا هر گونه صلاح بینند، کار کنند. آنگاه بعمال سه گانه خود غانم بن علوان و ضحاک بن علوان و ولید بن ربّان نامه نوشت و ایشان را بفرمود تا بعاملان خویش در آفاق بلدان نامه نویسند تا هرچه از زر و سیم و درّ ویاقوت و مشک و عنبر و زعفران در سرزمین ایشانست، گرد آورند و بوسیلۀ آنان نزد شدّاد فرستند. آنگاه کسان بهمه معادن گماشت و هرچه طلا و نقره در آنها بود، استخراج کرد. سپس عاملان ثلاثۀ وی غواصان بدریاها فرستادند و جواهر استخراج کردند و به اندازۀ کوهها از گوهران گرد آوردند و همه آنها را بسوی شدّاد فرستادند. پس حفاران را در معادن یاقوت و زبرجد و دیگر گوهرها بکار گماشتند و بخش بسیار از آنها جمع آوردند و خشت ها از طلا بساختند. آنگاه شهر ارم را با آنها بنیاد نهاد و دیوارها را به در و یاقوت و جزع و زبرجد و عقیق مرصّع کرد و غرفه ها بالای غرفه ها بساخت و ستونهااز زبرجد و جزع و یاقوت برآورد و در زیر شهر وادیی ساخت، بشکل قناتی عظیم که چهل فرسنگ از زیر ارم امتداد دارد و از آن وادی جویهای خرد بکوچه ها و شوارع و کوی ها کشید و آب صافی در آنها جاری کرد و بفرمود تا کرانه های نهر و همه جویها را با زر سرخ مطلی کردند و بجای ریگها انواع جواهر سرخ و زرد و سبز بکار برد و بر دو کرانۀ نهر و جویها درختان از زر برآورد و میوۀ آنها را یاقوتها و جواهر قرار داد و طول مدینه 12 فرسنگ و عرض آن نیز همین مقدار بود و سور آن مرتفع و مشرف بر شهر بود و در ارم 300 هزار قصر که بیرون و اندرون آنها به اصناف جواهر مرصّع بود، ساختند وشدّاد در میانۀ شهر، بر ساحل نهر قصری منیف و عالی مشرف بر همه کاخها برآورد و در آن بسوی وادی، بمکانی وسیع باز میشد و آن دارای دو لنگه (مصراع) از طلا و مرصع به انواع یاقوت بود و شداد فرمود تا گویها ازمشک و زعفران در شوارع و طرق انداختند و ارتفاع سرایها در همه شهر سیصد ذراع و ارتفاع سور سیصد ذراع بود و از داخل و خارج به انواع یاقوت و جواهر ظریفه مرصع بود. سپس در بیرون سور شهر، پشته ای برآورد دائر بر 300 هزار منظره که خشت آنها از زر و سیم و سر به آسمان کشیده و محیط بسور مدینه بود و آنرا فرودگاه لشکریان خویش کرد و پانصد سال در بنای شهر سپری شد و خدای تعالی خواست از او و عساکر وی برسالت و دعوت بتوبه و انابه حجت گیرد. پس هود علیه السلام را که از بزرگان قوم بود، بجانب شداد فرستاد و او بروایت بعضی هودبن خالد بن الخلودبن العاص بن عملیق بن عادبن ارم بن سام بن نوح علیه السلام است و جز این نیز آورده اند و ما متعرض آنها نمیشویم. پس هود علیه السلام بسوی او رفت و او را بخدای تعالی دعوت کرد و از او ایمان و اقرار بربوبیت و وحدانیت درخواست ولی شداد در کفر و طغیان پایدار ماند و این وقتی بود که از پادشاهی او هفتصد سال گذشته بود، پس هود او را از عذاب ترسانید و از زوال ملک برحذر داشت. اما شداد از اندیشۀ خود بازنگشت و دعوت هود را اجابت نکرد. موکلان شداد بنای شهر را به اتمام رسانیدند و او را خبر کردند. پس وی با 300000 تن از خدم و حشم و موالی خود بدانجا شد و پسر خویش مرثدبن شداد را در حضرموت و دیگر نواحی عرب جانشین خود کرد و گویند که مرثد به هود علیه السلام ایمان آورده بود، پس چون شداد به ارم نزدیک شد و بیک منزلی آنجا رسید، صیحه ای از آسمان نازل گردید و او و اصحاب وی همگی را بکشت و حتی یک تن از ایشان نماند تا خبر بازرساند و همه کسانی که در شهر ارم بودند، از کارگران و پیشه وران و وکیلان و قهارمه بمردند و شهر خالی گشت و در زمین فرورفت و دیگر کسی داخل نشد مگر یک تن در عهد معاویه، که او را عبدالله بن قلابه میگفتند و اورا داستانی طویل است و تلخیص آن چنین است: وی از صنعاء در طلب شتر خویش که گم شده بود بیرون رفت و بشهری رسید که صفت آن پیشتر گفته شد. عبدالله از آن شهر مقداری از گوی های مشک و کافور و یاقوت برگرفت و بشام نزد معاویه شد و او را از آنچه دیده بود خبر داد و جواهر و بنادق را که بمرور زمان دیگرگون و زردرنگ گشته بود، بنمود. پس معاویه کعب الاحبار (کعب الحبر) را احضار کرد و از او داستان آن شهر را بپرسید. کعب گفت این شهر ارم ذات العماد است که خدای تعالی در کتاب کریم ذکر او آورده و آن بنای شدادبن عاد و بقولی شدادبن عملیق بن عویج بن عامر بن ارم است و در نسب او جز این هم گفته اند، و راهی بدان شهر نیست و کسی بدانجا نتواند شدن جز یک تن که وصف او چنین و چنان است و صفت عبدالله بن قلابه بگفت. پس معاویه عبدالله را گفت: یا عبدالله اما انت فقد احسنت فی نصحنا و لکن ما لا سبیل الیه لا حیله فیه و بفرمود او را جائزه دادند و وی بازگشت... و گویند کسانی بدخمۀ شداد در حضرموت شدند و آن خانه ای بود که در کوه کنده بودند و وسعت آن 100 ذراع در 40 ذراع بود و در صدر آن دو سریر بزرگ زرین نهاده بود، بر یکی مردی بزرگ پیکر بود و نزدیک سر وی لوحی بود که بر آن این بیتها نوشته بودند: اعتبر یا ایها المغ -رور بالعمر المدید انا شدادبن عاد صاحب الحصن المشید و أخو القوه و الباء- ساء و الملک الحشید دان اهل الارض طرّاً لی من خوف وعیدی فأتی هود و کنّا فی ضلال قبل هود فدعانا لو أجبنا ه الی الامر الرشید فعصیناه و نادی ̍ ما لکم هل من محید فأتتنا صیحه ته وی من الأفق البعید. یاقوت در پایان داستان گوید گمان بریم که این قصه پرداختۀ قصه گویان است و صحت آن را تضمین نمیکنیم. (معجم البلدان). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: درباره ابنیه و باغها و آبادی ارم ذات العماد روایات مبالغه آمیز و حیرت انگیز بسیار در کتب عرب نقل شده است. البته این اغراق گوئی ها مولود ترقی و عمران بسیار است که در ازمنۀ قدیمه در این سامان موجود بوده و در زمان ما هم بقیۀ آثار عتیقه و ویرانه های جسیم آن شاهد این مدعاست. رجوع به ارم بن سام بن نوح و شداد و مجمل التواریخ و القصص ص 497 و دائره المعارف اسلام و تفاسیر سورۀ 89، آیۀ 8- 6 و مسعودی چ پاریس ج 2، 421 و ج 3، 271 و ج 4، 88 و طبری ج 1، 214، 220، 231، 748، و آثارالبلاد قزوینی (چ ووستنفلد صص 9-10) و خمیس دیاربکری (قاهره 1283 هجری قمری) ج 1، 76 و قصص الانبیاء ثعلبی (قاهره 1290 هجری قمری) صص 125-130 و بحث در تاریخ عرب تألیف کسن دپرسوال ج 1، 14 و حیات و تعلیمات محمد تألیف شپرنگر ج 1، صص 505-518 و شهر ارم، دنبالۀ هفت خفته (اصحاب کهف) تألیف مادموازل گرف (الجزیره 1891م.) صص 50-64 و مقالۀ لوث در مجلۀ آلمانی شود، ارماد قوم، بقحط و خشکسال رسیدن آنان و هلاک شدن مواشی ایشان. (از منتهی الأرب) ، ارماد ناقه، پستان کردن او و همچنین گوسفند و گاو. (از منتهی الأرب). شیر از پستان چکانیدن گوسفند و شتر و غیر آن، در گاه نزدیک بزائیدن شدن. (از کنزاللغات) : ارمدت الشاه، ای ترک لبنها قبیل النتاج. (تاج المصادر بیهقی) ، دردگین چشم گردانیدن. (از منتهی الأرب). چشم دردگین گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
دمشق یا اسکندریه و یا موضعی بفارس. (منتهی الأرب). و آن ارم عاد است گاه غیر مضاف و گاه مضاف آید چنانکه در قرآن مجید آمده ((الم تر کیف فعل ربک بعاد، ارم ذات العماد)). (قرآن 7/89). بعضی گویند سرزمینی بود که مندرس گردیدو شناخته نیست و برخی گویند اسکندریه است و اکثر آنرا دمشق دانند. شبیب بن یزید بن النعمان بن بشر راست: لولا التی علقتنی من علائقها لم تُمس لی اِرَم ٌ دارا ولا وطنا. گفته اند مراد او دمشق است و بُحتری نیز همان را خواسته است: الیک رحلنا العیس من ارض بابل یجور بها سمت ُالدّبور و یهتدی فکم جزعت من وهدَه بعد وهده و کم قطعت من فدفد بعد فدفد طبلنک من ام ّالعراق نوازعاً بنا و قصورالشام مِنک بمرصدِ الی ارم ذات العماد و انها لموضعُ قصدی مُوجفاً و تعمّدی. زمخشری گوید ارم بلادی است که اسکندریه در آن واقع است و دیگران گفته اند ((ارم ذات المعاد التی لم یخلق مثلها فی البلاد)) (قرآن 7/89) در یمن است بین حضرموت و صنعاء و آن بنای شدادبن عاد است و روایت شده که شدادبن عاد جباری بود و او چون نام بهشت شنود واز آنچه خدای تعالی در آن مؤمنان را مهیا کرده، ازکاخهای زرین و سیمین و نهرهای جاری و غرفه ها بالای غرفه ها آگاه شد، بزرگان دولت خویش را گفت من در زمین جائی همچون بهشت برگزینم. پس صد تن از کارگزاران و قهرمانان بدین کار گماشت و در فرمان هر یک از ایشان هزار تن از اعوان خود را قرار داد و بدیشان فرمود تا فلاتی در سرزمین یمن بجویند و جائی که خاک آن خوشتر باشد، برگزینند و ایشان را اموال بسیار داد و مختار کرد تا هر گونه صلاح بینند، کار کنند. آنگاه بعمال سه گانه خود غانم بن عُلوان و ضحاک بن عُلوان و ولید بن ربّان نامه نوشت و ایشان را بفرمود تا بعاملان خویش در آفاق بلدان نامه نویسند تا هرچه از زر و سیم و درّ ویاقوت و مشک و عنبر و زعفران در سرزمین ایشانست، گرد آورند و بوسیلۀ آنان نزد شدّاد فرستند. آنگاه کسان بهمه معادن گماشت و هرچه طلا و نقره در آنها بود، استخراج کرد. سپس عاملان ثلاثۀ وی غواصان بدریاها فرستادند و جواهر استخراج کردند و به اندازۀ کوهها از گوهران گرد آوردند و همه آنها را بسوی شدّاد فرستادند. پس حفاران را در معادن یاقوت و زبرجد و دیگر گوهرها بکار گماشتند و بخش بسیار از آنها جمع آوردند و خشت ها از طلا بساختند. آنگاه شهر ارم را با آنها بنیاد نهاد و دیوارها را به در و یاقوت و جزع و زبرجد و عقیق مرصّع کرد و غرفه ها بالای غرفه ها بساخت و ستونهااز زبرجد و جزع و یاقوت برآورد و در زیر شهر وادیی ساخت، بشکل قناتی عظیم که چهل فرسنگ از زیر ارم امتداد دارد و از آن وادی جویهای خرد بکوچه ها و شوارع و کوی ها کشید و آب صافی در آنها جاری کرد و بفرمود تا کرانه های نهر و همه جویها را با زر سرخ مطلی کردند و بجای ریگها انواع جواهر سرخ و زرد و سبز بکار برد و بر دو کرانۀ نهر و جویها درختان از زر برآورد و میوۀ آنها را یاقوتها و جواهر قرار داد و طول مدینه 12 فرسنگ و عرض آن نیز همین مقدار بود و سور آن مرتفع و مشرف بر شهر بود و در ارم 300 هزار قصر که بیرون و اندرون آنها به اصناف جواهر مُرصّع بود، ساختند وشدّاد در میانۀ شهر، بر ساحل نهر قصری منیف و عالی مشرف بر همه کاخها برآورد و در آن بسوی وادی، بمکانی وسیع باز میشد و آن دارای دو لنگه (مصراع) از طلا و مرصع به انواع یاقوت بود و شداد فرمود تا گویها ازمشک و زعفران در شوارع و طرق انداختند و ارتفاع سرایها در همه شهر سیصد ذراع و ارتفاع سور سیصد ذراع بود و از داخل و خارج به انواع یاقوت و جواهر ظریفه مرصع بود. سپس در بیرون سور شهر، پشته ای برآورد دائر بر 300 هزار منظره که خشت آنها از زر و سیم و سر به آسمان کشیده و محیط بسور مدینه بود و آنرا فرودگاه لشکریان خویش کرد و پانصد سال در بنای شهر سپری شد و خدای تعالی خواست از او و عساکر وی برسالت و دعوت بتوبه و انابه حجت گیرد. پس هود علیه السلام را که از بزرگان قوم بود، بجانب شداد فرستاد و او بروایت بعضی هودبن خالد بن الخلودبن العاص بن عملیق بن عادبن ارم بن سام بن نوح علیه السلام است و جز این نیز آورده اند و ما متعرض آنها نمیشویم. پس هود علیه السلام بسوی او رفت و او را بخدای تعالی دعوت کرد و از او ایمان و اقرار بربوبیت و وحدانیت درخواست ولی شداد در کفر و طغیان پایدار ماند و این وقتی بود که از پادشاهی او هفتصد سال گذشته بود، پس هود او را از عذاب ترسانید و از زوال ملک برحذر داشت. اما شداد از اندیشۀ خود بازنگشت و دعوت هود را اجابت نکرد. موکلان شداد بنای شهر را به اتمام رسانیدند و او را خبر کردند. پس وی با 300000 تن از خدم و حشم و موالی خود بدانجا شد و پسر خویش مَرثدبن شداد را در حضرموت و دیگر نواحی عرب جانشین خود کرد و گویند که مرثَد به هود علیه السلام ایمان آورده بود، پس چون شداد به ارم نزدیک شد و بیک منزلی آنجا رسید، صیحه ای از آسمان نازل گردید و او و اصحاب وی همگی را بکشت و حتی یک تن از ایشان نماند تا خبر بازرساند و همه کسانی که در شهر ارم بودند، از کارگران و پیشه وران و وکیلان و قهارمه بمردند و شهر خالی گشت و در زمین فرورفت و دیگر کسی داخل نشد مگر یک تن در عهد معاویه، که او را عبدالله بن قلابه میگفتند و اورا داستانی طویل است و تلخیص آن چنین است: وی از صنعاء در طلب شتر خویش که گم شده بود بیرون رفت و بشهری رسید که صفت آن پیشتر گفته شد. عبدالله از آن شهر مقداری از گوی های مشک و کافور و یاقوت برگرفت و بشام نزد معاویه شد و او را از آنچه دیده بود خبر داد و جواهر و بنادق را که بمرور زمان دیگرگون و زردرنگ گشته بود، بنمود. پس معاویه کعب الاحبار (کعب الحبر) را احضار کرد و از او داستان آن شهر را بپرسید. کعب گفت این شهر ارم ذات العماد است که خدای تعالی در کتاب کریم ذکر او آورده و آن بنای شدادبن عاد و بقولی شدادبن عملیق بن عُوَیج بن عامر بن ارم است و در نسب او جز این هم گفته اند، و راهی بدان شهر نیست و کسی بدانجا نتواند شدن جز یک تن که وصف او چنین و چنان است و صفت عبدالله بن قلابه بگفت. پس معاویه عبدالله را گفت: یا عبدالله اما انت فقد احسنت فی نُصحِنا و لکن ما لا سبیل َ الیه لا حیله فیه و بفرمود او را جائزه دادند و وی بازگشت... و گویند کسانی بدخمۀ شداد در حضرموت شدند و آن خانه ای بود که در کوه کنده بودند و وسعت آن 100 ذراع در 40 ذراع بود و در صدر آن دو سریر بزرگ زرین نهاده بود، بر یکی مردی بزرگ پیکر بود و نزدیک سر وی لوحی بود که بر آن این بیتها نوشته بودند: اعتبر یا ایها المغَ -رور بالعمر المدید انا شدادبن عاد صاحب الحصن المشید و أخو القوه و الباء- ساء و المُلک الحشید دَان َ اهل ُالارض طرّاً لی من خَوف وعیدی فأتی هود و کُنّا فی ضلال قبل هود فدعانا لو أجبنا ه ُ الی الامر الرشید فعَصَیناه و نادی ̍ ما لکم هل من محید فأتتنا صیحه تهَ وی من الأفق البعید. یاقوت در پایان داستان گوید گمان بریم که این قصه پرداختۀ قصه گویان است و صحت آن را تضمین نمیکنیم. (معجم البلدان). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: درباره ابنیه و باغها و آبادی ارم ذات العماد روایات مبالغه آمیز و حیرت انگیز بسیار در کتب عرب نقل شده است. البته این اغراق گوئی ها مولود ترقی و عمران بسیار است که در ازمنۀ قدیمه در این سامان موجود بوده و در زمان ما هم بقیۀ آثار عتیقه و ویرانه های جسیم آن شاهد این مدعاست. رجوع به ارم بن سام بن نوح و شداد و مجمل التواریخ و القصص ص 497 و دائره المعارف اسلام و تفاسیر سورۀ 89، آیۀ 8- 6 و مسعودی چ پاریس ج 2، 421 و ج 3، 271 و ج 4، 88 و طبری ج 1، 214، 220، 231، 748، و آثارالبلاد قزوینی (چ ووستنفلد صص 9-10) و خمیس دیاربکری (قاهره 1283 هجری قمری) ج 1، 76 و قصص الانبیاء ثعلبی (قاهره 1290 هجری قمری) صص 125-130 و بحث در تاریخ عرب تألیف کُسن دُپرسوال ج 1، 14 و حیات و تعلیمات محمد تألیف شپرنگر ج 1، صص 505-518 و شهر ارم، دنبالۀ هفت خفته (اصحاب کهف) تألیف مادموازل گِرُف (الجزیره 1891م.) صص 50-64 و مقالۀ لوث در مجلۀ آلمانی شود، ارماد قوم، بقحط و خشکسال رسیدن آنان و هلاک شدن مواشی ایشان. (از منتهی الأرب) ، ارماد ناقه، پستان کردن او و همچنین گوسفند و گاو. (از منتهی الأرب). شیر از پستان چکانیدن گوسفند و شتر و غیر آن، در گاه نزدیک بزائیدن شدن. (از کنزاللغات) : ارمدت الشاه، ای ترک لبنها قبیل النتاج. (تاج المصادر بیهقی) ، دردگین چشم گردانیدن. (از منتهی الأرب). چشم دردگین گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
موضعی است و گویند آبی است در شاکلهالحمی از ضریه و در آنجا جنگی بوده است بنی یربوع را و روز این جنگ را یوم ذی طلوح نامند بشار گوید: یا طلل الحی ّ بذات الصمد باﷲ خبر کیف کنت بعدی. و رجوع به الموشح ص 366 شود
موضعی است و گویند آبی است در شاکلهالحمی از ضریه و در آنجا جنگی بوده است بنی یربوع را و روز این جنگ را یوم ذی طلوح نامند بشار گوید: یا طلل الحی ّ بذات الصمد باﷲ خبر کیف کنت بعدی. و رجوع به الموشح ص 366 شود
یاقوت در شرح کلمه الحنبطله گوید: ماء لبنی سلول، یردها حاج الیمامه و ایاها عنی ابن ابی حفصه و کان نعت ماکان بین الیمامه و مکه، ماءالسلولیین ذات الحمات
یاقوت در شرح کلمه الحُنَبِطله گوید: ماء لبنی سلول، یردها حاج الیمامه و ایاها عنی ابن ابی حفصه و کان نعت ماکان بین الیمامه و مکه، ماءالسلولیین ذات الحمات
موضعی است میان اسکندریه و افریقیه. رجوع به افریقیه شود. در چهل فرسنگی مغرب مصر. (المرصع). و یاقوت گوید درفتوح ذکر آن آمده است. و به افریقیه نزدیکتر است
موضعی است میان اسکندریه و افریقیه. رجوع به افریقیه شود. در چهل فرسنگی مغرب مصر. (المرصع). و یاقوت گوید درفتوح ذکر آن آمده است. و به افریقیه نزدیکتر است
لقب هنیده عمّۀ فرزدق است. و از آنرو وی را ذات الخمار گویند که وی چانه بندخویش را برگرفت آنگاه که پدر او صعصعه بن ناجیه و برادر وی غالب بن صعصعه و خال او اقرع بن حابس و شوهرش زبرقان بن بدر در خیمۀ او بودند و گفت کیست از زنان عرب که چهار محرم بزرگوار چون محارم من داشته باشد
لقب هنیده عمّۀ فرزدق است. و از آنرو وی را ذات الخمار گویند که وی چانه بندخویش را برگرفت آنگاه که پدر او صعصعه بن ناجیه و برادر وی غالب بن صعصعه و خال او اقرع بن حابس و شوهرش زبرقان بن بدر در خیمۀ او بودند و گفت کیست از زنان عرب که چهار محرم بزرگوار چون محارم من داشته باشد
دست چپ. سوی چپ. جهت چپ. طرف چپ. سوی دست چپ. (مهذب الاسماء). جانب چپ. (قاضی خان بدر محمد دهار). به چپ: هم بتقلیب تو تا ذات الیمین تا سوی ذات الشمال ای رب دین. مولوی. و صاحب غیاث از لطائف نقل کند مراداز ذات الشمال گنه کاران و کافران باشند چرا که نامۀاعمال ایشان را بدست چپ آید، و صاحب آنندراج نیز عین آن را نقل کرده است
دست چپ. سوی چپ. جهت چپ. طرف چپ. سوی دست چپ. (مهذب الاسماء). جانب چپ. (قاضی خان بدر محمد دهار). به چپ: هم بتقلیب تو تا ذات الیمین تا سوی ذات الشمال ای رب دین. مولوی. و صاحب غیاث از لطائف نقل کند مراداز ذات الشمال گنه کاران و کافران باشند چرا که نامۀاعمال ایشان را بدست چپ آید، و صاحب آنندراج نیز عین آن را نقل کرده است
موضعی است از سرزمین شرّبه، ردهه و قلتی یعنی مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید، به دیار عبس میان هضب القلیب. و سباق میان داحس (اسب قیس بن زهیرالعبسی) و غبراء (اسب حذیفه بن بدر الفزاری) بدین جای بود و چون اسب قیس را بدغاو دغل از پیش رفتن مانع آمدند جنگی میان دو قبیله که چهل سال بکشید روی داد. و قیس در این معنی گوید: و ما لاقیت من حل بن بدر واخوته علی ذات الاصاد هم فخروا علی ّ بغیر فخر و ردوّا دون غایته جوادی. (المرصع). و رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 18 شود
موضعی است از سرزمین شَرّبه، ردهه و قلتی یعنی مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید، به دیار عبس میان هضب القلیب. و سباق میان داحس (اسب قیس بن زهیرالعبسی) و غبراء (اسب حذیفه بن بدر الفزاری) بدین جای بود و چون اسب قیس را بدغاو دغل از پیش رفتن مانع آمدند جنگی میان دو قبیله که چهل سال بکشید روی داد. و قیس در این معنی گوید: و ما لاقیت من حل بن بدر واخوته علی ذات الاصاد هم فخروا علی ّ بغیر فخر و ردوّا دون غایته جوادی. (المرصع). و رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 18 شود
دست چپ، گناهکاران که در رستخیز کردار نامه آنان را به دست چپشان دهند سوی چپ جهت چپ دست چپ: (هم بتقلب تو تا ذات الیمین تا سوی ذات الشمال ای رب دین خ) (مولوی)، گنهکار (زیرا نامه عمل وی را به دست چپ دهند)
دست چپ، گناهکاران که در رستخیز کردار نامه آنان را به دست چپشان دهند سوی چپ جهت چپ دست چپ: (هم بتقلب تو تا ذات الیمین تا سوی ذات الشمال ای رب دین خ) (مولوی)، گنهکار (زیرا نامه عمل وی را به دست چپ دهند)